غم در دلم بنشانده است هجر یار...
به گزارش مجله سلنا، خبرنگاران در خراسان رضوی؛ سیده انسیه مصطفی زاده یگانه دختر استاد سیدمحسن مصطفی زاده شاعر، پژوهشگر، نویسنده فقید و عضو شورای سیاستگذاری ادبیات داستانی خراسان رضوی:
افسرده حال و پریشان ز روزگار
غم در دلم بنشانده است هجر یار
عمرم همی سپری میشود چه سود
چون در بهار هم خبری نیست از بهار
گمان نمی کردم روزی برای نبودنت بنویسم....اما همواره گمان نمی کنی و اتفاق می افتد... آخرین باری که دیدمت خندیدی و برایم خواندی
آنکس که به درگاه خدا به جان می ارزد
در خانه بایزید به نان می ارزد
نمی دانستم آخرین بار است که با من حرف میزنی، آخرین بار است که می خندی و آخرین بار است نصیحتم می کنی... خیلی عادی مثل همواره نگاهت کردم و گفتم حالا چرا این شعر؟
گفتی سفره من همواره همینگونه بوده است.... فارغ از نام و نشان و رنگ و جنس آدم ها... البته که صدمه های بسیار هم خورده ام اما همواره با خدایی معامله نموده ام که همه بندگانش به جان می ارزند پس برای من هم محترمند....
من نفهمیدم که باز هم در آخرین کلام درس دادید....
حالا یک سال است که رفته اید و فقط در این یک سال جمله همیشگی شما هنگام خداحافظی در گوشم طنین افکنده بود.
به خدا می سپارمت عزیزم....
این جمله شما بوی خداحافظی نمی داد... احساس بازگشت داشت و احساس سپرده شدن جای امنی اصلا بیشتر شبیه سلام بود تا خداحافظی
پس همانگونه می گویم چرا که بیشتر سلام است احساسم تا خداحافظی....
به خدا می سپارمت پدر....
منبع: ایبنا - خبرگزاری کتاب ایران