محسن چاوشی از اعدام نجاتم داد
به گزارش مجله سلنا، مهربانی خواننده معروف و سخاوت طرفدارانش و البته بخشش خانواده متوفی زندگی جدیدی را به وحید هدیه داده است. در ادامه به گفت وگو با این مخترعِ نجات یافته از اعدام پرداخته ایم.
روزنامه خراسان نوشت: صدایش می لرزد و نمی تواند به آسانی، خاطرات چند سال گذشته را به یاد آورد. انگار تازه وارد این جهان شده. می گوید: هنوز کار کردن با گوشی تلفن را یاد نگرفته ام. ناراحت است. از یک لحظه غفلت که همه جوانی اش را بر باد داده، از عصبانیتی که یک عمر پشیمانی را برایش به ارمغان آوره است. حدود یک ماه پیش بود که خبر رسید محسن چاوشی، خواننده پرطرفدار، یک جوان مخترع اردبیلی به نام وحید.م را از چوبه اعدام نجات داده است. رسم زیبایی که او و طرفدارانش چند وقتی است آن را انجام می دهند. از همان موقع دنبال این جوان مخترع گشتیم تا بتوانیم از قصه زندگی اش بنویسیم؛ یک مخترع چطور توانسته به جرم قتل، پشت میله های زندان بیفتد و تا یک قدمی اعدام برود؟ تا از او بپرسیم چطور محسن چاوشی، او را از اعدام حتمی نجات داده و چند سوال دیگر.
بعد از چندین هفته پیگیری برای گفت وگو بالاخره روز چهارشنبه هفته گذشته (12اسفند) این جوان اعدامی بعد از شش سال از زندان آزاد و مقدمات این گفت وگو ممکن شد. وحید در این شش سال، یک بار به اتاق قرنطینه هم رفته است؛ جایی که بعد از رفتن به آن، حکم را اجرا و اعدامی ها را قصاص می نمایند. اما مهربانی خواننده معروف و سخاوت طرفدارانش و البته بخشش خانواده متوفی زندگی جدیدی را به وحید هدیه داده است.
در ادامه به گفت وگو با این مخترعِ اعدامیِ نجات یافته پرداخته ایم و توصیه می کنیم که داستان زندگی پرفراز و نشیب او را بخوانید.
نکته: به دلیل مسائل احتمالی که بعد از انتشار این گفت وگو ممکن است پیش بیاید، تصاویر وحید و مادرش به درخواست خودشان، مقداری پوشانده شده است. از انتشار فامیل وحید معذور هستیم.
ماجرای آن روز لعنتی که 2 نفر را کشتیم!
با این که شش سال از آن اتفاق تلخ می گذرد اما وحید هنوز نمی تواند به آسانی درباره آن روز و ماجراهایی که رخ داد، صحبت کند. می گوید: سال 93 حساب و کتابی با مقتول داشتم. حدود 90 میلیون پول و سفته را بدون هیچ مدرکی به او سپرده بودم و نمی توانستم پس بگیرم. من در ماجرای خرید یک خودرو، این مقدار پول را به او داده بودم. او هم ادعا می کرد که فرد دیگری از او کلاهبرداری نموده است. هفت ماه هر روز پیگیری می کردم اما فایده ای نداشت. یک روز همراه با دوستم به خانه مقتول رفتیم. او هم تنها نبود و یک نفر دیگر در خانه اش حضور داشت. درگیر شدیم و دعوا کردیم اما آنها کوتاه نیامدند. با دوستم تصمیم گرفتیم دست و پای آن دو نفر را ببندیم تا شاید بتوانیم سفته ها را بگیریم. ما دست و پاها و دهان دو نفر را بستیم. بعدش مجبور شدند که سفته ها را بدهند. یک نفر خیلی سروصدا می کرد تا همسایه ها بیایند و بعدا بتواند از ما شکایت کند. قبلا دهان او را بسته بودیم. اما به خاطر سروصدایش، پارچه محکمی را جلوی دهان او گره زدیم تا صدایش قطع و شنیده نگردد. او ساکت شد اما بعد از چند دقیقه یک دفعه زندگی ام نابود شد. متوجه شدم که او نفس نمی کشد و خفه شده است! ما هول شده بودیم. نمی دانستیم که باید چه کار کنیم. آدم کشته بودیم و حتما اعدام می شدیم. از بدشانسی مان، دوست مقتول هم کنارمان بود و دیده بود که او را کشته ایم. در آن لحظه تنها یک چیز به ذهن مان رسید؛ این که دوست او را هم بکشیم تا کسی از این راز باخبر نگردد. نمی دانم چرا چنین تصمیمی گرفتیم اما ... .
2 سال تمام در شوک بودیم
دو نفر را کشتیم تا کسی از ماجرا باخبر نگردد اما فایده نداشت... وحید با این مقدمه ادامه می دهد: من و دوستم دو نفر را کشتیم و هر کدام مان یک قتل عمد به گردن مان افتاد. حال مان دست خودمان نبود و حتی یک درصد هم احتمال نمی دادیم که این ماجرا به آدم کشی ختم گردد. ما حتی خبر نداشتیم که آن روز، دوست مقتول هم در خانه اوست. تصور می کردیم با کمی دعوا و جیغ و داد سفته ها را می گیریم و خیال مان راحت می گردد اما انگار در تقدیرمان چیز دیگری نوشته شده بود. من و دوستم بعد از مدتی دستگیر شدیم و به زندان رفتیم. من آن زمان ازدواج نموده بودم و همسرم و خانواده ام هم مثل خودم در شوک بودند. خانواده یکی از مقتولین از همان اول قبول داشتند که این قتل به خاطر یک سوءتفاهم رخ داده است. دوستم امیدوار بود که با پرداخت دیه آزاد می گردد اما هر دو نفرمان دو سال تمام را در سکوت گذراندیم. دوستم اوایل سال جاری آزاد شد اما من در زندان ماندم.
در زندان 3 اختراع داشتم
از روزهای سخت زندان می پرسم. وحید می گوید: روزهای اول زندان با آخرش خیلی فرق می کرد. آن اوایل من یک زندانی افسرده بودم ولی کم کم شرایط تغییر کرد. بعد از دو سال حضور در زندان و دادگاه های مختلف همه را می شناختم. یک آقایی به نام آقای سهرابی، رئیس اندرزگاه (سالن زندان) بود. یک بار اتفاقی با هم صحبت می کردیم. او گفت: برای این که این روزها سخت نگذرد، باید کاری انجام بدهی و خودت را مشغول کنی.
او گفت: به خاطر جرمت فقط می توانی در کارگاه فرش فعالیت کنی. من هم قبول کردم و چند وقتی را به آنجا رفتم. مدتی رفتم و آمدم ولی قالی نبافتم. در عوض فکر می کردم دستگاهی بسازم که در نقشه خوانی به قالی بافان یاری کند. از زندان درخواست کردم یک رایانه برای برنامه نویسی بیاورند.
رئیس اندرزگاه خیلی به من یاری کرد و هر چه را خواستم، با هماهنگی رئیس زندان و اداره کل زندان ها برایم آورد. من هم دستگاه را درست کردم. نمی خواستم اختراعم را ثبت کنم. در ذهنم این بود که دستگاهی درست کنم که به زندانی ها یاری کند. یک بار یک نفر از سازمان صنعت و معدن به بازدید زندانی ها آمد و وقتی اختراعم را دید، پیشنهاد داد که آن را ثبت کنم.
بعد از ثبت اختراع اولم، امکاناتم بیشتر شد. بعدا یک دستگاه برای تنظیم فرمان، یک دستگاه برای بدن سازی و ویبراتور انبر دندانپزشکی درست کردم که هنوز ثبت اختراع نشده است. زندان باعث شد که کلی کتاب و جزوه درباره کارهای فنی و برنامه نویسی و ... بخوانم که اختراعاتم هم بر اساس همین مطالعات و پژوهش ها بود.
روزی که فهمیدم به زودی اعدام می شوم
می پرسم از چه زمانی فهمیدی که قرار است اعدام بشوی و این حکم درباره تو قطعی شده است، می گوید: یکی - دو سال بعد از آن اتفاق تلخ امیدوار شدیم که می توانیم با پرداخت دیه خانواده مقتول را راضی کنیم. خانواده ام هر چه را داشتند و نداشتند، فروختند و یک میلیارد و 450 میلیون جمع کردند. همان موقع آقایی جلوی خانه مان آمد و به خانواده ام گفت که یک فرد خیر است و آمده تا رابط خانواده قاتل و مقتول باشد. اوایل، خانواده ام اعتماد نکردند اما او کم کم همه پول خانواده ام را گرفت تا به قول خودش از خانواده مقتول رضایت بگیرد. این ماجرا چندماه طول کشید و آن قدر طبیعی پیش رفت که اعتماد خانواده ام را جلب کرد. من هم در زندان بودم و اصلا خبر نداشتم.
سال 97 خانواده مقتول تماس گرفتند و آن زمان خانواده من فهمیدند که آن فرد، کلاهبردار بوده است. آنجا فهمیدم ماجرا پیچیده است و به زودی اعدام می شوم. من حتی یک بار به اتاق قرنطینه رفتم؛ جایی که یکی - دو روز بعد، احکام اعدامی ها را اجرا می نمایند. شهریور 99 خانواده ام و یک رابط نیکوکار به نام آقای صبور دنبال رضایت بودند. خانواده مقتول رضایت نمی دادند، چون رابط کلاهبردار پیش خانواده مقتول از من و خانواده ام بد گفته بود. قرار شد که من را به اتاق قرنطینه ببرند.
خانواده ام و آقای صبور می گفتند نگران نباش! وقتی به قرنطینه بروی ما می توانیم چانه زنی کنیم و رضایت بگیریم. قبلا هم از میان اعدامی ها چند نفر بودند که به قرنطینه رفتند و رضایت گرفتند. اما بسیاری از اعدامی ها هم بودند که امیدوار بودند اما بعد از اتاق قرنطینه اعدام شدند. زندگی ام را تمام شده می دانستم. ناامید بودم. با این که آقای صبور و خانواده ام گفته بودند که ما رضایت می گیریم اما حال خوبی نداشتم. معمولا صبح ها احکام اعدامی ها را اجرا می نمایند. وقتی به قرنطینه رفتم یک روز نزدیک صبح عوامل زندان آمدند و گفتند که از خانواده مقتول مهلت گرفتیم.
مادرم اطلاع داد که چاوشی بقیه پول دیه را جور نموده است
وحید ادامه می دهد: وقتی به سالن زندان برگشتم به آقای صبور زنگ زدم. او گفت که ما جلسه ای با خانواده مقتول گذاشتیم و صورتجلسه کردیم که یک میلیارد بدهیم. ما این پول را نداشتیم. پدرم در این چند سال فوت نموده و همسرم طلاق گرفته بود. خانواده ام با قسط و قرض و فروش بقیه دارایی شان حدود 500 میلیون آماده کردند. مردم و چند خیر اردبیلی هم مبالغ دیگری یاری کردند و فقط 200 میلیون دیگر احتیاج داشتیم تا رضایت بگیریم.
قرارداد ما و خانواده مقتول جوری بود که اگر تا تاریخ تعیین شده پول را پرداخت نمی کردیم قرارداد باطل می شد و خانواده مقتول می توانستند شرط و شروط جدید بگذارند. پول مان جور نشده بود. چند روز قبل از اتمام قرارداد با آقای صبور تماس گرفتم و گفتم که باید چه کار کنیم؟ او گفت من به وسیله یک آشنا با همکاران آقای چاوشی صحبت نموده ام و آنها قول یاری داده اند. اوایل جدی نگرفتم. فکر می کردم همه این ها برای دلخوشی است. سه چهار روز بعد با خانه تماس گرفتم. مادرم گوشی را برداشت و گریه می کرد. او گفت چاوشی با یاری طرفدارانش 200 میلیون باقی مانده را پرداخت نموده. خیالم راحت شد که دیگر اعدام نمی شوم.
بعداز یاری چاوشی به من، همه زندانی ها امیدوار شده اند
وحید می گوید، بعد از یاری های محسن چاوشی روزنه امیدی برای آزادی در دل بسیاری از زندانیان ایجاد شده است: وقتی مادرم اطلاع داد که دیه پرداخت شده، شماره ای دادند و گفتند که تماس بگیرم. اول فکر کردم که شماره آقای چاوشی است. کلی صحبت و درددل و تشکر کردم. آخرش فهمیدم که آقای چاوشی نبوده است! گفتند صدایت ضبط می گردد و او حرف هایت را می شنود. همان روز مادرم هم در یک ویدئو از او تشکر کرد. حالا که آزاد شده ام هم قرار است که ویدئویی همراه با مادرم بگیرم و برای محسن چاوشی بفرستم.
می پرسم اگر چاوشی را ببیند چه کار می نماید؟ می گوید: به او اطمینان می دهم که کارش درست بوده است. من تا چند روز پیش یک قاتل اعدامی بودم. مطمئنا همه نگاه بدی به من داشتند. اما با یاری محسن چاوشی، نگاه مردم هم تغییر نموده است. حالا مردم شرایطم را درک می نمایند و در کوچه و خیابان راحت تر قدم می زنم. تا چند وقت پیش بچه های زندانی هیچ امیدی به آزادی نداشتند. فرقی نمی کرد جرم شان قتل عمد یا غیر عمد باشد. همه افسرده بودند ولی الان امیدوارند و پیگیرند که آقای چاوشی به یاری آنها هم بیاید. هر هفته چند زندانی با یاری آقای چاوشی آزاد می شوند. زندانیان لطف محسن چاوشی را فراموش نمی نمایند. این روزها همه یک روحیه مثبت گرفته اند.
می خواهم همه چیز را دوباره آغاز کنم
وحید درباره این که آیا قبل از یاری چاوشی به او، با این خواننده و آهنگ هایش آشنا بوده یا نه، می گوید: تا قبل از این اتفاق، خیلی اهل موسیقی نبودم و محسن چاوشی را نمی شناختم. وقتی در زندان خبر آزادی ام را شنیدم از مسئولین زندان خواستم که آهنگ های او را بگذارند. آنها هم همراهی کردند و بقیه زندانی ها می دانستند چرا در زندان آهنگ های او را پخش می نمایند. الان که آزاد شده ام دنبال چاوشی هستم. دوست دارم او را ببینم و حرف دلم را به او بگویم.
حالا شش سال از آن روز تلخ می گذرد. وحید به خاطر جرمش هیچوقت به مرخصی نیامده است.
او ادامه می دهد: بعد از شش سال شرایط زندگی خیلی تغییر نموده است. برخی از مردم به خاطر شرایط مالی و ... ناراحت اند اما من انگار زندگی جدیدی هدیه گرفته ام. قبلا از شرایط، ناراضی بودم ولی الان همین که در پیاده رو و خیابان قدم می زنم انگار همه چیز دارم. دوست دارم بروم در کوچه و خیابان تا مردم را ببینم و انرژی مثبتی را که در خودم دارم بهشان بدهم. برخی فامیل و آشنایان به خانه می آیند و همدیگر را می بینیم. برخی دیگر هم به خاطر شرایط کرونا تماس تصویری می گیرند.
در این چند سال همه چیز تغییر نموده است. قبل از این اتفاق، فضای مجازی این شکلی نبود ولی الان همه در واتس اپ و تلگرام و اینستاگرام هستند. من هنوز خیلی کارکردن با این ها را یاد نگرفته ام. می خواهم دنبال کار و زندگی بروم و همه چیز را دوباره آغاز کنم. ضروری است از مردم اردبیل، مادرم، محسن چاوشی، آقای صبور و سهرابی و از همه تشکر کنم.
منبع: فرارو